کد مطلب:121994 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:268

ذکر خروج خوارج بر معاویه و خواهش او از امام حسن که به دفع ای
چون امیرالمؤمنین علی علیه السلام وداع جهان گفت جماعت خوارج كه از بیم



[ صفحه 296]



شمشیر آن حضرت در زوایای خمول پراكنده و در بیغولهای ارض آرمیده بودند مانند آن افاعی كه از سرمای دی افسرده باشند و آنگاه از تابش آفتاب تموز نیروی جنبشی بدست كنند آهنگ خروج نمودند خاصه وقتی كه دانستند حسن علیه السلام خویشتن را از خلافت بیرون آورد و این امر بر معاویه بایستاد.

نخستین حوثرة الاسدی در شهر زور كه نزدیك بحلوان است بیرون آمد و كم و بیش پانصد مرد از خوارج در گرد او انجمن شدند گفت ای مردم خلافت علی ابوطالب علیه السلام گاهی در خاطرها خلجان می كرد كه تواند بود بر حق باشد اما در بطلان خلافت معویه شكی و شبهتی نیست لاجرم واجب می كند كه چند كه توانیم در دفع او كوشش فرمائیم و مكتوبی بحابس طائی نگاشت كه مردم خوارج را آگهی دهد و همگان را انجمن سازد و با جماعت خود بحوثره پیوند تا به پشتوانی یكدیگر با معاویه رزم زنند حابس مسئلت او را به قدم قبول تلقی نمود و با مردم خود بحوثره پیوسته شد.

چون این خبر بمعویه بردند كس به حسن علیه السلام فرستاد و خواستار شد كه متصدی جنگ خوارج گردد.

فقال: والله لقد كففت عنك لحقن دماء المسلمین و ما أحسب ذلك یسعنی أن أقاتل عنك قوما أنت والله أولی بقتالی منهم، و قیل له: فیك عظمة؟ قال: لا بل فی عزة قال الله تعالی «و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین».

فرمود سوگند با خدای ای معاویه من دست از قتال تو بازداشتم تا خون مسلمانان ریخته نشود و هرگز روا نباشد كه من از جانب تو با قومی مقاتلت آغاز سوگند با خدای مقاتلت با تو مرا اولی است تا قتال با ایشان گفتند این عزیمت از بهر تو عظمتی است؟ فرمود نه چنین است بلكه مرا عزتیست چنان كه



[ صفحه 297]



خدا فرماید عزت از برای خدا و رسول خدا و مؤمنان است. «و قال معاویة اذا لم یكن الهاشمی جوادا لم یشبه قومه و اذا لم یكن الزبیری شجاعا لم یشبه قومه و اذا لم یكن الاموی حلیما لم یشبه قومه و اذا لم یكن المخزومی تیاها لم یشبه قومه فبلغ ذلك الحسن فقال ما احسن ما نظر لقومه ارادان یجود بنوهاشم باموالهم فیفتقروا و یزهی بنومخزوم فتبغض و تشنا و تحارب بنوالزبیر فیتفانوا و تحلم بنوامیة فتحب» معویه گفت اگر هاشمی بذل و جود نكند تشبه به قوم خود نجسته باشد و اگر زبیری شجاع نباشد شبیه قوم خود نخواهد بود و اگر اموی حلم نورزد ماننده ی قوم خویش نیست و اگر مخزومی كینه نفروشد انباز قوم خود نبود چون این خبر به حسن علیه السلام آوردند فرمود از بهر قوم خود نیكو سگالشی كرده همی خواهد بنی هاشم بذل كنند تا فقیر شوند و بنی زبیر رزم زنند تا كشته گردند و بنی مخزوم تكبر و تنمر آغازند تا مبغوض مردمان گردند و بنی امیه حلیم شوند تا محبوب مردم باشند.

و به روایتی چون خبر خوارج به معویه رسید حسن علیه السلام را طلب نمود «فقال له اخرج الیهم و قاتلهم» گفت ای حسن بیرون شو به سوی خوارج و با ایشان قتال كن.

«فقال علیه السلام: یأبی الله لی بذلك، قال: فلم ألیس هم أعدائك و أعدائی؟ قال: نعم یا معویة و لكن لیس من طلب الحق فأخطأ كمن طلب الباطل فوجده! فأسكت معویة».

حسن علیه السلام فرمود: خداوند ابا دارد كه من از جانب تو با ایشان قتال دهم معویه گفت از بهر چه آیا این خوارج دشمن تو و دشمن من نیستند فرمود هستند لكن ای معویه كسی كه طالب حق باشد و ندانسته بر خطا رود مانند آن كس نیست كه در طلب باطل برآید وبر مراد خویش فایز گردد كنایت از آن كه خوارج چنان می دانند كه در طلب حق گام می زنند و تو می دانی كه به ناحق غصب حق ماكردی لاجرم روا نیست كه ما در راه تو با ایشان جنگ كنیم چون معویه این بشنید ساكت شد و دانست



[ صفحه 298]



كه حسن علیه السلام اقدام در این امر نخواهد كرد.

پس صنادید كوفه را حاضر ساخت و گفت ای مردم كوفه من بیعت شما را استوار ندانم و با شما دل یكی نكنم تا گاهی كه دفع این خوارج را نكنید مردم كوفه ناچار ساخته جنگ شدند و تجهیز لشكر كردند این وقت معاویه پدر حوثره را پیش خواست و گفت عجلتی كن و پسر خویش را نصیحتی كن باشد كه از این كردار نابهنجار كرانه گیرد پدر حوثره شتاب زده به نزد فرزند آمد و گفت از این كار ناستوده به یك سوی باش كه خاتمت آن جز وخامت نخواهد بود حوثره كلمات پدر را وقعی نگذاشت خواست تا او را به محبت اهل خود ترغیبی كند و قلب او را بدیدن زن و فرزند ترقیقی دهد باشد كه در این امر خطرناك اقدام نكند گفت ای پسر اگر خواهی پسر تو را كه فرزند زاده ی منست حاضر سازم تا او را دیدار كنی حوثره گفت سوگند با خدای كه من در این كار زخمهای كاری سنان نیزه را دوستر دارم تا دیدار زن و فرزند را لاجرم پدر حوثره به نزد معویه مراجعت كرد و قصه بازگفت معویه گفت اكنون در دفع او ناچاریم به پنج هزار كس مرد رزم آزمای از كوفه بیرون شد و طی مسافت كرده نزدیك به خوارج لشكرگاه كردند و روز دیگر آغاز مبارزت نمودند و صف مقاتلت راست كردند.

از آن سوی نیز حوثره مردم خویش را بر صف كرد و اسب برانگیخت و در میان هر دو صف به جانب كوفیان نگران شد «فقال لهم یا اعداء الله انتم بالامس تقاتلون معویة لتهدوا سلطانه و انتم الیوم تقاتلون معه لتشدوا سلطانه» گفت ای دشمنان خدا شمادی با معویه قتال می دادید تا سلطنت او را خراب كنید و امروز در راه او رزم می دهید تا سلطنت او را استوار سازید این بگفت و حمله درافكند این هنگام پدر حوثره به میدان آمد و فرزند را به مبارزت طلب كرد حوثره گفت ای پدر سزاوار آن است كه تو با دیگری رزم زنی و من با دیگری قتال دهم این بگفت و حمله گران افكند و این شعر را قراءت كرد:



اكرر علی هذا الجموع حوثرة

فعن قلیل ما تنال المغفرة





[ صفحه 299]



هر دو صف درهم افتادند و از یكدیگر بكشتند در غلوای جنگ مردی از قبیله طی بر حوثره تاخت و او را با زخم تیغ از اسب درانداخت و بكشت و چون بر پیشانیش اثر سجود دید پشیمان گشت بالجمله از سپاه خوارج نیز بسیار كس كشته شدند و گروهی كه جان به سلامت بردند پراكنده گشتند پس لشكر كوفه بازشدند و معویه را از واقعه آگهی دادند و او را از خود شاد خاطر ساختند.